در حال حاظر فقط یک نظریه شناختی مهم و در خور بحث وجود دارد و آن عبارت است از نظریه روان درمانی عقلانی-عاطفی که توسط آلبرت آلیس درد سال 1962 مطرح شده است. طبق این نظریه، ناراحتی های فکری، مستقیما از مشکلات زندگی یا احساسات ضمیر ناخودآگاه ناشی نمیشود، بلکه در درجه اول از نگرش و تصورات غلط و نامعقول خودآگاه یا ناخودآگاه نسبت به این گونه امور پدید می آیند.

برای بازگرداندن تعادل عاظفی-هیجانی به کودک، فقط کافی است که فقط تصور یا تصورت ناردست او را مشخص کرده و با استفاده صحیح از دلیلو برهان کودک را متقاعد کنیم که تا چه حد باورهای غلط او واهی و نامعقول بوده است و سرانجام اینکه تشویق کنیم تا در سایه شناخت جدیدی که از پندارهای نادرست خود بدست آورده، طرز عمل و رفتار خود را تغییر دهد. تمامی انچه برای درمان اختلال عاطفی-هیجانی لازم است همین است که گفته شدف و  نوع مسئله ینی مردودی یا نفرت کودک از پدر و ... هیچ اهمیتی ندارد.هرگونه رنج . ناراحتی که کودک در این قبیل موضوعات احساس میکند، طرفا از تصورات و پندارهای نادرستی که درباره آنها دارد نشات ی گیرد. و هرگاه دریابد که این تصورات اشتباه و غلط بوده اند1ف اختلالاتن عاظفی-هیجانی او نیز برطرف می شود.

اکنون در یک مثال ساده، نوع نگرش سه نظریه یاد شده را(محیطی، عاطفی و شناختی)بررسی می کنیم. فرض کنید: نوجوانی به دلیل اینکه تصور میکند مادرش بیشتر کارهای خانه را به او محول کرده و در مقابل به برادرش کارهای کمتری واگذار می کند، نافرمان و سرکش شده است. نظریه محیطی با شرح و تفسیر اختلال این نوجوان، به کار خود پایان می دهد. نظریه عاطفی تلاش می کند که نشان دهد این نوجوان در واقع به برادرش، رشک نمیبرد، بلکه بیشتر به پدرش حسادت می کند، حسادتی که از زمان طفولیت همراه او است. بر حسب این دیدگاه، این نوجوان در درچه اول باید بکوشد بر حسادت خود نسبت به پدرش غلبه کند، بدین ترتیب مشکل و با برادرش نیز عملا برطرف خواهد شد.

اما بنا بر نظریه عقلانی-عاطفی، این نوجوان باید از میان تصورات خود، انهای را که نامعقول و اشتباه هستند، شناسایی کرده و از صمیم قلب اشتباه بودن انها را بپذیرد و از آن پس تلاش کند که بار دیگر عصبی و خشمگین نشود.

در این حالت، احتمالن نوجوان به خود می گوید: 1)برادر عزیز کرده مادرم است. 2)ای کاش مادرم برادرم را بیشتر از من دوست نداشت. 3)این بی انصافی است که او به برادرم بیشتر علاقه دارد. 4)چون علاقه و محبت او به برادرم را نمی پسندم، پس مادرم نباید اینگونه رفتار کند.

با یک بررسی دقیق و مختسر در میابیم که تصرو شماره 4، از  وجود نوعی اختلال عاطفی-هیجانی در این نوجوان حکایت می کند. جرا که او نمی تواند ثابت کند این تصور، تصوری درست و مطابق با واقعیت است. ممکن است به ما بگوید که یک مادر خوب بین فرزندانش تفاوت قائل نمی شود. در جواب می توان گفت که مادر تو الزاما نباید مادری نمونه باشد. و ...


منبع: موفقیت در تربیت فرزندان(پل هاگ)

نتشار دهنده: موسی میر