آن دسته از نظریه های روان شناسی که به بحث ضمیر ناخودآگاه و خوداگاه توجه کرده اند، در میان روانشناسان طرفداران بسیاری را به خود اختصاص داده اند.

این گونه نظریه ها تلاش می کنند تجارب عاطفی-هیجانی یک کودک مضطرب و نگران را در اعماق ضمیر ناخودآگاه او مخفی شده است، دریابند و سپس این خاطرات هراس انگیز و فراموش شده را به سطح ضمیر خودآگاه بازگردانند و با واقع بینی مورد بررسی قرار دهند. مادامی که این احساسات آمیخته با ترس و گناه به ضمیر خودآگاه کودک وارد نشوند، در ضمیر ناخوآگاه، ناشناختی، اما فعال و موثر باقی می مانندو موجب رنج و اندوه وی می شوند

مثلا:

ممکن است کودک به پدر خود(پدری که بیم دارد به دلیل افکار و احساسات شرورانه اش از سوی او تنبیه شود)، حسادت کند و از وی متنفر باشد، اما همواره از شناخت ماهیت حقیقی این احساسات امتناع میکند و حتی ممکن است از این حس تنفر خود به قدی احساس گناه کند که از ته دل بخواهد به دلیل شرارت و رذالت خود، مورد تنبیه قرار گیرد. کودک تا زمانی که به احساس نفرتش خودآگاه نشود، پی نمیبرد که بسیاری از وقایع بی معنی و کم اهمیت را فقط به منظور تنبیه خودش مهم و  با معنا تصور میکند. بر اساس نظریه عاطفی، محیط علت اختلالات عاطفی-هیجانی نسیت، بلکه علت اصلی، احساسات ناخودآگاه(یا به زبان علمی، عواطف و خصایل روحی روانی) افراد است.

بر حسب این نطریه کودک فقط زمانی آرامش می یابد که احساسات ناخدآگاه خود را بشناسد و در کنار شخصی که او را برای امیال مضرش تنبیه نمیکند، این احساسات را مجددا در ذهن خود تجربه کند.

نظریه های عاطفی مشگلات را به تنهای قایل اعتنا نمیدانند، بلکه معتقدند وقتی احساسات ناخودآگاه به عرصه خودآگاه  وارد میشوند و به کودک نشان دهند که چگونه مشکلاتش را به دلیل نشتاختن ضمیر ناخودآگاهش به وجود آورده اشت، مشکلات نیز به تدریج از میان میروند.


منبع: موفقیت در تربیت فرزندان(پل هاگ)

نتشار دهنده: موسی میر